ویولونیستی نوشت ! خخخخ
صدای ِ ساز می آمد دیشب و من عجیب بی خواب بودم !
یک نفر زده بود زیر ِ آواز ،
و آن یک نفر شما بودید که برای من می خواندید .
من وا ایستاده بودم همان جا جلوی ِ شما که زانوهام شل شد و وا رفتم ،
ویولون به دست ، داشتم راه می رفتم ؛
رسیدم به جایی که شما در یکی از اتاق هاش داشتید سنتور می زدید !
دلم نیامد خلوتتان را به هم بریزم ،
آرام برگشتم ، از همان راهی که آمده بودم ...
بغض کردم ، نمی دانستید که من ، فرفره مویی را عاشق هستم .
دلتان گرفته بود ، از بی احساسی ِ من !
زل زدید توی ِ چشمهام ولی مرا ندیدید ،
داشتید خودتان را توی اشک ِ چشمهام نگاه می کردید ، یکهو غرق شدید !
برای ِ زندگیم { فرفره مو } ویولون زدم ،
باز هم شما بودید که برای من دست زدید ...
من قرار بود از آنجا بروم ،
گفتید که شاپرک ها را دوست دارید ، من هم برگ های ِ پآییزی را ...
وا دادید ،
از همان قبلش که کتاب شعر آوردید و دادید دستم ، وا دادید !
+ روان پریش نوشت : گاهی به سرم می زند که هستی ،
گاهی دلتنگم می شوی ،
و گاهی از یاد می بری مرا ...
* باید یه روز حضورا ویولون بزنم برات *:)
نظرات شما عزیزان: